۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

۱۲- یوسف

    u                                                                    سورة يوسف
                                        بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
بنام خدای بخشندۀ رحم کننده
الر ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ ﴿١﴾
الر آن آیات کتاب روشنگر است ﴿۱
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿٢﴾
 به یقین ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم , شاید شما عقلتان را به کار بگیرید﴿۲

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـٰذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ ﴿٣﴾
 ما بر تو قصه میگوییم از بهترین قصه ها به دلیل آنکه بسویت این قرآن را وحی کردیم در حالیکه تو قبل از آن از غافلان بودی ﴿۳

إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ ﴿٤﴾
 وقتی یوسف به پدرش گفت ای پدر من  دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم که برای من سجده می کنند ﴿۴

قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَىٰ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا ۖ إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿٥﴾
 گفت: ای فرزندم داستان آنچه را دیدی برای برادرانت نگو, که با نیرنگ برایت نقشه می کشند  .البته شیطان برای انسان دشمنی آشکار است ﴿۵

وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَىٰ أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿٦﴾
و بدانسان پرودگارت تو را بر می گزیند و از تاًویل سخنها به تو می آموزد ونعمتش را بر توو بر آل یعقوب تمام میکند همانگونه که آن را از قبل بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد البته پروردگارت دانای حکیم است ﴿۶

 لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ ﴿٧﴾
 قطعاٌ در داستان یوسف و برادرانش نشانه هایی برای اهل تحقیق است ﴿۷

إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٨﴾
وقتی (برادران ) گفتند یوسف وبرادرش درنزد پدرمان دوست داشتنی تر از ما هستند در حالیکه ما نیرومند تر هستیم البته که پدرمان در گمراهی آشکار است ﴿۸

اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ﴿٩﴾
یوسف را بکشید یا در سرزمینی دور بیندازیدش تا توجه پدر برای شما بیشتر شود و پس از این کار قومی شایسته شوید (که دیگر گناه نکنید)﴿۹

قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ ﴿١٠﴾
 گوینده ای از میان   آنها گفت یوسف را نکشید و او را درته چاهی بیندازید تا بعضی از کاروانیان او راببینند (و با خود ببرند) اگر میخواهید که کاری انجام دهید ﴿۱۰ 

قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَىٰ يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ ﴿١١﴾
گفتند ای پدر تو را چه می شود که ما را بر یوسف امین نمی دانی ؟ ( و به ما اعتماد نداری؟) در حالیکه ما (همواره)او را نصیحت می کنیم ﴿۱۱ 

أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿١٢﴾
 فردا او را با ما بفرست که تفریح و بازی کند و ما از او مراقبت می کنیم ﴿۱۲ 

قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ﴿١٣﴾
 گفت : که من ناراحتم که او را با خود ببرید و می ترسم که گرگ او را بخورد در حالیکه شما از او غافل هستید ﴿۱۳ 

قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ ﴿١٤﴾
 گفتند اگر او را گرگ بخورد در حالیکه ما نیرومند هستیم ما در آن موقع از زیان دیده ها خواهیم بود ﴿۱۴ 

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿١٥﴾
 وقتی که او را با خود بردند و جمع شدند که او را در انتهای چاه بیندازند به او وحی کردیم که روزی آنها را به این کارشان آگاه میسازی و آنها این موضوع را درک نمی کنند ﴿۱۵ 

وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ ﴿١٦﴾
 و شب هنگام در حالیکه گریه می کردند بسوی پدرشان آمدند﴿۱۶

قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ﴿١٧﴾
  گفتند ای پدر ما رفتیم که مسابقه بدهیم و یوسف را کنار اسباب و اثاثیه ی خود گذاشتیم و گرگ  او را خورد و تو حرف ما را باور نمی کنی و اگر چه ما راست بگوییم ﴿۱۷

وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّـهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴿١٨﴾
 و پیراهنش را که با خونی دروغین آغشته بود (پیش پدر) آوردند. گفت بلکه نفس شما این کار غلط را برایتان زیبا (موجه) میسازد . پس صبری با شکوه و کمک از خدا خواسته شده, بر آنچه که شما تو صیف می کنید﴿۱۸

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ يَا بُشْرَىٰ هَـٰذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً ۚ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ﴿١٩﴾
 و کاروانی (به مکان چاه) آمد و مسئول آب را فرستادند (که آب بیاورد) وقتی سطل خود را بالا کشید  گفت : مژده مژده اینجا یک پسر است و او را بعنوان سرمایه پنهانش کردند و خدا به آنچه می کنند داناست ﴿۱۹

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ ﴿٢٠﴾
 و او را به درهم هایی قابل شمارش (کم) به بهایی اندک فروختند و درآن (فروش یوسف)  بسیار قناعت کردند (خیلی ارزان فروختند) ﴿۲۰

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ۚ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّـهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٢١﴾
و کسی که از مصر او را خریداری کرد به همسرش گفت جایگاه او را گرامی بدار شاید برایمان سود داشته باشد یا او را به فرزندی بگیریم و آنگونه برای یوسف در زمین قدرت دادیم و برای اینکه از تاٌویل چیزهایی که واقع میشوند (انجام میگیرند) به او یاد دهیم و خدا به کارش مسلط است ولیکن بیشتر مردم نمیدانند ﴿۲۱

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿٢٢﴾
 ووقتی بالغ و نیرومند شد به او حکم و علم دادیم و بدانسان به نیکو کاران پاداش می دهیم ﴿۲۲

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ ۖ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ﴿٢٣﴾
 و از جان او (یوسف) کام خواست زنی که او (یوسف)  در خانه اش بود و آن زن درها را بست و گفت بشتاب من در اختیار تو هستم (یوسف) گفت : بر خدا پناه می برم البته جایگاه پروردگارم نیکوتر است از چیزی که من را به آن دعوت میکنی قطعآ ستمگران رستگار نخواهند شد ﴿۲۳

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿٢٤﴾
و آن زن کوشش میکرد به او دست یابد و اگر (یوسف) دلیل پروردگارش را نمیدید او هم می کوشید که به آن زن دست یابد آنگونه شد تا از او بدی و فحشا را بگردانیم که او از بنده های خالص شده ی ما بود ﴿۲۴

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ۚ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿٢٥﴾ 
و هردو بسمت در با سرعت میدویدند (یوسف فرار میکرد و آن زن می خواست او را بگیرد )و پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شد و شو هر آن زن را جلوی در یافتند . ان زن گفت سزای کسی که برای خانواده ی تو بدی بخواهد چیست ؟ مگر آنکه به زندان رود یا عذابی دردناک (را تحمل کند)﴿۲۵

قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي ۚ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿٢٦﴾
 (یوسف) گفت : آن زن از من کام خواست و گواهی داد گواهی دهنده ای از خانوادۀ آن زن اگر پیراهن یوسف از سمت جلو پاره شده باشد آن زن راست میگوید و او (یوسف) دروغ میگوید ﴿۲۶

وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿٢٧﴾
 و اگر پیراهنش (پیراهن یوسف)از پشت پاره شده باشد پس آن زن دروغ میگوید و او (یوسف) از راستگویان است ﴿۲۷

 فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ ﴿٢٨﴾
 و وقتی که دید پیراهن او (یوسف)از پشت پاره شده گفت البته آن از حیله گری شما زنان است که حیله شما زنها بزرگ است ﴿۲۸

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـٰذَا ۚ وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ ۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ ﴿٢٩﴾
یوسف از این (موضوع ) بگذر و ای زن برای گناهت طلب آمرزش کن که جزو خطا کاران بوده ای ﴿۲۹

 وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ ۖ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا ۖ إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٣٠﴾
و زنها در مصر گفتند همسر عزیز از جان جوانش کام خواهی کرده است البته که (یوسف) او را شیفته و دوستدار خود ساخته است و البته که ما آن زن را درگمراهی آشکار می بینیم ﴿۳۰

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّـهِ مَا هَـٰذَا بَشَرًا إِنْ هَـٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ ﴿٣١﴾

وقتی که ( زن عزیز ) حیلۀ آن زنها را شنید, فرستاده برای آنها فرستاد و برای آنها متکا آماده کرد (که راحت باشند) و به دست هر یک از آنها چاقویی داد و (به یوسف) گفت بر آنها بیرون بیا ( تا تو را ببینند ) و وقتی او را دیدند بزرگ شمردندش و دستهای خود را قطع کردند و گفتند مباد بر خدا این بشر نیست این غیر از فرشته ای بزرگوار نیست ﴿۳۱ .{حکم دزد و سارق درسورۀ یوسف داده میشود  همانگونه که در قرآن مکتوب است خدا جهت گرفتن وضو و شستن دستها به مومنان میگوید دستان خود را تا آرنج بشوئید چگونه ممکن است برای قطع دست دزد نگوید که دست دزد را از کجا باید قطع کرد و این مطلب به وضوح بیانگر آنست که قطع دست دزد مورد نظر خداوند نبوده و خداوند هرگز در قرآن نگفته دست دزد را از کجا باید قطع کرد اما دیدگاه و تفکرات مذاهب غیر از آنست که در قرآن آمده در سوره یوسف آیه ۳۱
پس چون [همسر عزيز] از مكرشان اطلاع يافت نزد آنان [كسى] فرستاد و محفلى برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف] گفت بر آنان درآى پس چون [زنان] او را ديدند وى را بس شگرف يافتند و [از شدت هيجان] دستهاى خود را قطع کردند و گفتند منزه است‏خدا اين بشر نيست اين جز فرشته‏اى بزرگوار نيست ۳۱

می فرماید زنان مصر در حالی که در دست هر کدام از آنها چاقویی بود با دیدن یوسف دست خود را قطع نمودند قرآن دقیقآ کلمه 

می فرماید زنان مصر در حالی که در دست هر کدام از آنها چاقویی بود با دیدن یوسف دست خود را قطع نمودند قرآن دقیقآ کلمه قطع را در این آیه بکار میبرد فقطعن ایدیهن سوال اینجاست که زنان مصر چگونه دست خود را قطع نموده اند و یا بریده اند اگر این بریدن فیزیکی است آیا این زنان بخشی از دست خود را از بدنشان جدا نمودند یا نه ؟ و اگر اینگونه است دستشان را از کجا بریدند؟ و یا در آیه دیگر در همین سوره یوسف آیه ۵۰/۱۲ وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ [يوسف :۵۰] پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد!» ولى هنگامى كه فرستاده او نزد وى ( يوسف) آمد گفت: به سوى صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجراى زنانى كه دستهاى خود را قطع کردند چه بود؟ كه خداى من به نيرنگ آنها آگاه است.» (۵۰)


یوسف نیز به فرستاده پادشاه دقیقاً 


یوسف نیز به فرستاده پادشاه دقیقاً میگوید چه بر سر آن زنان آمد که دست خود را قطع نمودند هر انسان عاقلی حتی کسانی که پیروی مذاهب مختلف در دین اسلام هستند اگر از آنها پرسیده شوند آیا این زنان دست خود را قطع کردند مثلآ دست خود را از انگشت یا از مچ یا از آرنج یا از کتف بریده اند بطوریکه دست آنها از بدنشان جدا شده باشد آنها جواب میدهند که نه اینگونه نبوده اما اگر واژه قطع به معنی بریدن و جدا کردن دست از بدن میباشد چگونه است که در اینجا پیروان مذاهب باور به جدا کردن و قطع دست زنان در سوره یوسف ندارند حال اگر ما بخواهيم با توجه به آیات قرآن کلمه ی قطع دست را بر دزد حکم کنیم بر اساس قرآن باید بگوییم که باید دست دزد را همانگونه که زنان مصر با دیدن یوسف دستشان را قطع کردند قطع کرد زیرا  قرآن به ما نمی گوید که دست دزد از کجا باید قطع شود .
حکم سارق چیست ؟ آیا حکم سارق در قرآن هست؟بله حکم خدا بازداشت سارق و بازداشتن از سرقت است در قرآنبا توجه به آیات پنجاه و هشتم تا آیه هشتادو یکم سوره یوسف که قسمتی از داستان یوسف وبرادرانش را بازگو میکند میخوانیم که برادران یوسف وقتی برای گرفتن آذوقه به مصر نزد یوسف می آیند او را نمی شناسند اما یوسف آنها را می شناسد و آذوقه هایشان را بطور کامل بهّ آنها می دهد و از آنها می خواهد که دفعه ی بعد که برای گرفتن آذوقه به مصر می آیند برادر دیگر خود را که بسیار عزیز پدر و البته عزیز یوسف است را همراه خود بیاورند و آنها با مجادله ای که با پدرشان یعقوب می کننداو را که یکی از پیامبران خداست متقاعد می کنند که برادر شان را که یوسف از آنها خواسته همراه با خود ببرند اما اتفاقی که برایشان رخ میدهد بسیار عجیب است و جواب کیفر سارق است در قرآن سربازان یوسف هنگام بستن بارها پیمانه پادشاهی را که با آن آذوقه را  تقسیم می کردند در بار برادرش می گذارند و رو به برادران آمده فریاد میزنند که ای اهل کاروان شما سارق هستید آنها که غافلگیر شده اند میگویند ما برای فساد نیامده ایم  سربازان می گویند کیفر دزد چیست اگر معلوم شود شما دروغ گفته باشید برادران که از تعالیم پدرشان یعقوب آموخته اند می گویند کیفر کسی که دزدی کرده باشد و پیمانه دزدیده شده در بارش پیدا شود او دزد است و کیفرش خودش است که بازداشت میشود با توجه به اینکه یعقوب و یوسف هر دو از انبیاء الهی هستند و هردو حکم و قانون خدا را میدانند و آن را اجرا میکنند یوسف هم قبول می کند و شروع به جستجو می کند اول از بار برادران جستجو را شروع کرده و سپس پیمانه را از بار برادرش بیرون می آورد و او را بازداشت میکند اما به او می گوید که نگران نباش من برادر تو یوسف هستم ولی به برادران چیزی نمی گوید ظرافت این داستان که با دقت در آن به دست می آید دراین است که یوسف و پدرش پیامبر هستند و برادران حکم سارق را از پدرشان یعقوب آموخته اند و یوسف هم حکم آنها را قبول میکند و می پذیرد که سارق باید بازداشت شود با توجه به اینکه در میان پیامبران فرقی نیست و آنها حکم خدا را می گویند وقوانین خدا که بنام سنت خدا در قرآن آمده لایتغیر هستند نتیجه میگیریم که حکم سارق بازداشت و بازداشتن از سرقت استبرای برسی بیشتر بریدن فیزیکی دست دزد حکم خدا نیست اینجا کلیک کنید }http://quranmoslems.blogspot.com/2010/01/blog-post_860.html?m=0

قَالَتْ فَذَٰلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ ۖ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ ۖ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ ﴿٣٢﴾
 آن زن گفت این همان کسی است که شما من را در بارۀ او ملامت میکنید و بطور حتم من از جان او کام خواستم و او خودش را نگه داشت و اگر کاری را که از او می خواهم انجام ندهد زندانی می شود و خوار و ذلیل می گردد ﴿۳۲

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ ۖوَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ ﴿٣٣﴾
 (یوسف ) گفت :پروردگارمن! زندان برایم دوست داشتنی تر از آن چیزی است که آن زنها من را به آن دعوت می کنند و اگر نقشۀ آنها را از من رفع نکنی بسوی   آنها میل میکنم و از نادانها می شوم ﴿۳۳

فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴿٣٤﴾ 
 سپس پروردگارش جوابش را داد و حیلۀ آن زنها را از او رفع کرد قطعاً او شنوای داناست﴿۳۴

ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّىٰ حِينٍ﴿٣٥﴾ 
 سپس وقتی نشانه ها (ی پاکی یوسف) را دیدند با نا پختگی رای دادند که مدت زمانی اورا زندانیش کنند ﴿۳۵
 وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ ۖ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا ۖ وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ ۖ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ ۖ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿٣٦﴾
و با او دو نفر جوان وارد زندان شدند یکی از آن دو گفت : که من  خودم را می بینم مستی آور(شراب و چیزهایی که انسان را مست میکنند) می فشارم و دیگری گفت من خودم را می بینم که بر بالای سرم نان حمل می کنم و پرنده ها از آن میخورند ما را از تاویل آن آگاه ساز که ما تو را از نیکو کاران میدانیم ﴿۳۶

قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ۚ ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي ۚ إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿٣٧﴾
 ( یوسف ) گفت : قبل از اینکه طعامی برای خوردن بیاورند و از آن بخورید شما را از تاویل آن آگاه می کنم و آن به دلیل دانشی است که پروردگارم به من آموخته است . من آیین قومی را رها کرده ام که به خدا باور نداشتند و آنها آخرت را انکار می کردند﴿۳۷

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ ۚ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّـهِ مِن شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ مِن فَضْلِ اللَّـهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ ﴿٣٨﴾
 و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی کردم شایستۀ ما نیست که چیزی را شریک خدا گردانیم آن از لطف و نعمت خدا بر ما و بر مردم است و لیکن بیشتر مردم شکر گذار( این رمز رهایی بخش) نیستند﴿۳۸

يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّـهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿٣٩﴾
 ای دو یار زندانی من آیا ارباب های متفرق بهتر هستند یا خداوند تنها و نیرومند ؟ ﴿۳۹

مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّـهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ۚ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّـهِ ۚ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٤٠﴾
آنچه را غیر از خدا پرستش می کنید چیزی نیستند مگر اسمهایی که خودتان آنها را اسم گذاری کرده اید شما و پدرانتان خدا هیچ قدرت و نیرویی برای آنها نازل نکرده هیچ حکمی نیست مگر برای خداست (و کسی غیر از خدا نمی تواند حکم الهی را بدهد), دستور داد کسی را غیر از او نپرستید آنست آن دین استوار و محکم و لیکن بیشتر مردم آن را نمیدانند ﴿۴۰

يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا ۖ وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ ۚ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ ﴿٤١﴾
 ای دو یار زندانی من اما یکی از شما ساقی شراب اربابش می شود و اما دیگری مصلوب میشود (نوعی دار زدن که فرد را به صلیب می کشند ) وپرنده ها از سر او می خورند این کار گذرانده شده است آنچه را در بارۀ آن از من پرسش کردید ﴿۴۱

 وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ ﴿٤٢﴾
و (یوسف) به کسی که گمان میکرد از آن دو نفراو نجات پیدا میکند گفت : در پیش اربابت من را به یاد آور و شیطان از او یاد پروردگارش را فراموشش ساخت پس چندین سال در زندان ماند ﴿۴۲

وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَىٰ سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ ۖيَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ ﴿٤٣﴾
 و پادشاه گفت که من هفت گاو ماده چاق را می بینم که هفت گاو مادۀ لاغر آنها را میخورند و هفت خوشه که سبز بودند و (هفت خوشۀ) دیگر خشک ای دانایان در باره ی رویایم به من فتوا دهید که  چیست ؟ اگر شما تعبیر کننده گان رویا  هستید ﴿۴۳

قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ ۖ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ ﴿٤٤﴾
 گفتند اینها خیالات و توهمات در هم و بر هم و بیهوده است و ما نمیدانیم که تاویل خیالات چیست ﴿۴۴

وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ ﴿٤٥﴾
و یکی از آن دو نفر که (از زندان) نجات یافته بود وبعد از مدتها یادش آمد گفت : من شما را به تاٌویل آن آگاه میکنم مرا (بسمت زندان) بفرستید ﴿۴۵

يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿٤٦﴾
 یوسف ای راستگو به ما فتوا بده تعبیر آنکه هفت گاو ماده چاق را که آنها را هفت گاو ماده لاغر میخورند  و هفت خوشۀ سبز و دیگرخشکیده ها باشد که من بطرف مردم برگردم و باشد که آنها بدانند ﴿۴۶

 قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تَأْكُلُونَ ﴿٤٧﴾
گفت هفت سال پی در پی زراعت کنید و آنچه را درو می کنید بگذارید تا در خوشه بماند مگر مقدار کمی از آن را که می خورید (بقیه را پس انداز کنید) ﴿۴۷

ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَٰلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تُحْصِنُونَ ﴿٤٨﴾
 سپس بعد از آن هفت سال سخت می آید که از آنچه برای آن(سالها) ذخیره کرده اید می خورند به جز اندکی از آنچه نگه می دارید ﴿۴۸

ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَٰلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ ﴿٤٩﴾ 
سپس بعد از آن سالی می آید که مردم به تنگنا می افتند و باید به مردم کمک شود  ﴿۴۹

 وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ ۚإِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ ﴿٥٠﴾
و پادشاه گفت او را پیش من بیاورید و وقتی که فرستادۀ پادشاه پیش او آمد (یوسف) گفت بسوی اربابت برگرد و از او سئوال کن چه چیز باعث شد آن زنها دستهای خود را قطع کردند البته پروردگارم به نقشۀ آنها آگاه است  ﴿۵۰

قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ ۚ قُلْنَ حَاشَ لِلَّـهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ ۚ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ﴿٥١﴾
(پادشاه ) گفت : چه اتفاقی افتاد وقتی که از یوسف کام خواستید ؟ (زنها) گفتند : مباد بر خدا ما از او بدیی را ندانستیم و زن عزیز گفت : اینک حقیقت معلوم شد من بودم که از جان او کام خواستم و حقیقتاً او بود که راست می گفت  ﴿۵۱

ذَٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ ﴿٥٢﴾
 بدلیل آن (این کار را کردم که پادشاه) بداند که پنهانی به او خیانت نکردم و البته که خدا نقشۀ خائنین را هدایت نمی کند ﴿۵۲

 وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿٥٣﴾
 و نفس خود را تبرئه نمی کنم که البته نفس حتماً به بدی دستور میدهد مگر آنچه را پروردگارم رحمت کند که پروردگار من آمرزندۀ رحم کننده است ﴿۵۳

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي ۖفَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ ﴿٥٤﴾
 و پادشاه گفت او را پیش من بیاورید که برای خودم خالصش کنم و وقتی با او حرف زد گفت : امروزتو پیش ما امین و صاحب قدرت هستی  ﴿۵۴

قَالَ اجْعَلْنِي عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ﴿٥٥﴾
 گفت من را مسئول انبارهای سرزمین خود قرار بده که من نگهبان دانایی هستم  ﴿۵۵ 

وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ ۚ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿٥٦﴾ 
و بدانگونه در زمین به یوسف قدرت دادیم تا در آن هر کجا که بخواهد مسکن گزیند رحمت خود را به هر کس بخواهیم می رسانیم و پاداش نیکو کاران را ضایع نمی کنیم  ﴿۵۶

 وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿٥٧﴾
 و البته پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آورده اند بهتر است کسانی که حدود خدا را رعایت میکنند  ﴿۵۷

وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ﴿٥٨﴾
و برادران یوسف پیش او آمدند و داخل شدند و (یوسف )آنها را شناخت اما  آنها او را نشناختند  ﴿۵۸

 وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ ۚ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ﴿٥٩﴾
 و وقتی کا لاهایشان را برایشان فراهم کرد گفت : برادرتان را که پیش پدرتان است را پیش من بیاورید آیا نمی بینید که من ظرف پیمانه (آذوقه) را  کاملاً پر به شما دادم ؟ و آنکه من بهترین میز بان (برای شما) بودم ؟ ﴿۵۹

فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ ﴿٦٠﴾
و اگر او را نیاورید دیگر سهمیه ای از پیمانه (آذوقه) ندارید و نزدیک من نیایید﴿۶۰

 قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ ﴿٦١﴾ 
گفتند بزودی او را از پدرش درخواست می کنیم و ما حتماً او را از پدرش در خواست می کنیم و ما حتماً این کار را انجام میدهیم ﴿۶۱

وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿٦٢﴾
 و (یوسف )به جوانانش گفت تمام پولهایشان را در میان بارهایشان بگذارید شاید وقتی که پیش خانواده هایشان رفتند آنها را بشناسند شاید دوباره برگردند ﴿۶۲

 فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَىٰ أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴿٦٣﴾
 و وقتی پیش پدرشان برگشتند گفتند ای پدر دیگر به ما آذوقه نمی دهند پس برادرمان را با ما بفرست تا آذوقه بگیریم و البته ما از او محافظت می کنیم ﴿۶۳ 

قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ ۖفَاللَّـهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿٦٤﴾
(پدرشان) گفت : آیا  شما را نسبت به او امین شمارم همان طوری که از قبل نسبت به برادرش به شما اطمینان کردم و خدا بهترین نگهبان است و او رحمت کننده ترین رحم کننده هاست ﴿۶۴

 وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ ۖ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي ۖ هَـٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا ۖ وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ۖذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ ﴿٦٥﴾
و وقتی بارهایشان را باز کردند پولهایشان را یافتند که به آنها برگردانده شده بود  گفتند : ای پدر ما دیگر چه چیزی می خواهیم ؟ این هم پولهای ما که به ما برگردانده شده . خانواده هایمان را فراوان (غذا) می دهیم و از برادرمان محافظت می کنیم و پیمانۀ آذوقه هایمان را بر بار کاروان اضافه می کنیم آنست (راه بدست آوردن) آذوقۀ آسان ﴿۶۵

قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّـهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّـهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ﴿٦٦﴾
 گفت هرگز او را با شما نمی فرستم تا وقتی یک تضمین محکمی از جانب خدا به من بدهید مگر آنکه برای آن از شما حفاظت کند و وقتی به او تضمین دادند گفت : خدا بر آنچه می گوییم وکیل است ﴿۶۶

وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّـهِ مِن شَيْءٍ ۖ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّـهِ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ﴿٦٧﴾
 و گفت : ای فرزندان من از یک درب وارد نشوید و از دربهای مختلف وارد شوید و اگر چه (این کار )چیزی را برای شما از جانب خدا بی نیاز نمی کند هیچ حکمی نیست مگر آنکه از جانب خدا باشد بر او توکل کردم و بر او باید توکل کنند توکل کننده گان ﴿۶۷

وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللَّـهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٦٨﴾
و وقتی داخل (شهر) شدند از جاییکه پدرشان به آنها دستور داده بود هیچ  چیز از آنها را از خدا بی نیاز نکرد مگر درخواستی در نفس یعقوب که آن را گذراند  و البته او از دانایان بود به جهت علمی که به او آموخته بودیم و لیکن بیشتر مردم نمی دانند ﴿۶۸

 وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٦٩﴾
و وقتی پیش یوسف  آمدند و داخل شدند برادرش را در کنار خود جای داد و گفت : بدان که من برادر تو هستم پس برای کارهایی که آنها می کنند ناراحت نباش ﴿۶۹ 

فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ ﴿٧٠﴾
سپس وقتی کالاهایشان را برایشان مهیا کرد جام نوشیدنی را در بار برادرش گذاشت پس از آن صدایی با صدای بلند گفت ای کاروانیان شما دزد هستید ﴿۷۰

قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ ﴿٧١﴾
 گفتند و بسمت آنها پیش آمدند چه چیزی را گم کرده اید ؟ ﴿۷۱

قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ ﴿٧٢﴾
گفتند جام جام پادشاه را گم کرده ایم و ضمانت می کنیم هر کس آن را بیاورد یک بار کاروان درازگوش پاداش میدهیم﴿۷۲

قَالُوا تَاللَّـهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ ﴿٧٣﴾
 گفتند سوگند به خدا حتماً شما میدانید که ما برای فساد در زمین نیامده ایم و ما دزد نیستیم﴿۷۳
قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ﴿٧٤﴾
( سربازان یوسف) گفتند : کیفر کسی که این کار را کرده چیست اگر شما دروغ بگویید ؟ (که دزدی جام کارشما نبوده)﴿۷۴

 قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ ۚ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ﴿٧٥﴾ 
 گفتند کیفر کسی که (جام) در بار او پیدا شود خودش کیفرش است ( بازداشت می شود . برادران گفتند در آیین ما ) ما انگونه ستمگران را کیفر میدهیم ﴿۷۵

 فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ ۚ كَذَٰلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ ۖ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ ۚ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ ۗ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ﴿٧٦﴾
 و شروع به گشتن بارهای آنها کرد قبل از آنکه بار برادرش را بگردد و سپس ان را از بار برادرش بیرون آورد آنگونه آن نقشه را به یوسف آموختیم (در غیر اینصورت) او نمی توانست در آیین پادشاه (طبق قوانین پادشاه ) برادرش را دستگیر کند مگر آنچه را خدا بخواهد درجات هر کس را که بخواهیم بالا میبریم و بالای دست هر دانایی دانشمندی دیگر است ﴿۷۶

قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ ۚفَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ ۚ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا ۖوَاللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ﴿٧٧﴾
( برادران یوسف ) گفتند : اگر دزدی می کند البته برادرش هم از قبل دزدی میکرد و یوسف آن را در درون خود مخفی کرد و آن را آشکار نکرد ( که من یوسف هستم و شما دروغ می گویید) و گفت : شما ها در جایگاه بدتر هستید و خدا به آنچه وصف میکنید داناتر است ﴿۷۷

قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ ۖ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿٧٨﴾
 (برادران) گفتند : ای ارجمند گرامی پدر او بسیار پیر و فرتوت است پس به جای او یکی از ما را بازداشت کن چرا که ما می بینیم تو از نیکوکاران هستی ﴿۷۸

قَالَ مَعَاذَ اللَّـهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذًا لَّظَالِمُونَ ﴿٧٩﴾
گفت پناه بر خدا ما بازداشت نمی کنیم مگرآنکس را که کالای خود را پیش او یافتیم ( اگر این کار راانجام دهیم ) آنگاه ما جزو ستمگران خواهیم بود﴿۷۹

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا ۖ قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللَّـهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِي يُوسُفَ ۖ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّىٰ يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّـهُ لِي ۖ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ ﴿٨٠﴾
و وقتی که از خلاص شدن از او مایوس شدند به نجوا (یواش حرف زدن ) پیش خود پرداختند بزرگ آنها گفت آیا نمیدانید که پدرتان از شما پیمانی سخت (تضمین) گرفت از خدا در حالیکه شما از قبل هم در مورد یوسف افراط کردید و من هر گز از زمین حرکت نمی کنم تا وقتی پدرم اجازه دهد ویا خدا برایم حکم دهد و او بهترین حکم کننده هاست ﴿۸۰

 ارْجِعُوا إِلَىٰ أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ ﴿٨١﴾ 
 بسوی پدرتان برگردید و بگویید ای پدر فرزندت دزدی کرد و ما گواهی ندادیم مگر به آنچه دانستیم و ما محافظ برغیب نیستیم﴿۸۱

 وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا ۖ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴿٨٢﴾
و از (مردم )شهری که در آن بودیم بپرس و کاروانی که در آن بودیم و یقین بدان که ما راست می گوییم ﴿۸۲

قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖفَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ عَسَى اللَّـهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿٨٣﴾
(یعقوب) گفت : بلکه نفوستان برای شما امری را آراسته است پس صبری جمیل . امید است خدا آنها (یوسف و برادرش) را به من برگرداند البته او دانای با حکمت است ﴿۸۳

 وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ ﴿٨٤﴾
 و از آنها روی بر تافت و گفت ای افسوس بر یوسف و چشمهایش ازاندوه سفید شد (درخشید) درحالیکه خشمش را فرو می خورد﴿۸۴

 قَالُوا تَاللَّـهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّىٰ تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ﴿٨٥﴾ 
 گفتند سوگند به خدا همواره بقدری یاد یوسف می کنی که بیمار شوی یا نا بود شوی ﴿۸۵

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّـهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿٨٦﴾
 گفت :البته شکایت غم و اندوه خود را بسوی خدا می برم و از خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید ﴿۸۶

يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ﴿٨٧﴾
 ای فرزندان من بروید و از یوسف و برادرش  پرس و جو کنید واز یاری (عدالت یا بخشش) خدا نا امید نشوید که غیر از کافران از بخشش و یاری خدا نا امید نمی شوند ﴿۸۷

 فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ﴿٨٨﴾
وقتی پیش او آمدند و وارد شدند گفتند ای بزرگوار به ما و خانواده هایمان ضرر رسید و پول اندکی با خود آورده ایم  لطفاً تمام آذوقۀ (مورد نیازمان) را به ما بده وبر ما صدقه کن, قطعاً خدا به کسانی که صدقه می دهند پا داش میدهد ﴿۸۸

قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ﴿٨٩﴾
 (یوسف) گفت : آیا میدانید که با یوسف و برادرش چه کردید ؟ وقتی که شما نادان بودید ؟﴿۸۹

 قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَـٰذَا أَخِي ۖ قَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَيْنَا ۖ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّـهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿٩٠﴾
 گفتند   آیا تو یوسف هستی ؟ گفت من یوسف هستم و این برادر من است خداوند بر ما منت گذاشت و البته هر کس حدود خدا را رعایت کند و شکیبا باشد مطمئن باشد که خدا پاداش نیکو کاران را ضایع نمی کند  ﴿۹۰

 قَالُوا تَاللَّـهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّـهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ ﴿٩١﴾
گفتند سوگند به خدا که تو را بر ما برگزیده کرد در حالیکه ما خطا کار بودیم ﴿۹۱

قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ۖ يَغْفِرُ اللَّـهُ لَكُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿٩٢﴾
گفت امروز هیچ ملامتی بر شما نیست خدا شما را می آمرزد و او رحم کننده ترین رحم کننده هاست ﴿۹۲

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَـٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٩٣﴾
این پیراهن من را با خود ببرید و ان را بر روی پدرم بیفکنید تا بینشی برایش بیاید و با تمام خانواده تان پیش من بیایید ﴿۹۳

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَن تُفَنِّدُونِ ﴿٩٤﴾ 
 و وقتی کاروان (برادران یوسف) جدا شد پدرشان گفت : من بوی یوسف را دریافت می کنم اگر من را متهم به بی عقلی نکنید ﴿۹۴

 قَالُوا تَاللَّـهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ ﴿٩٥﴾
گفتند : به خدا سوگند که تو در همان گمراهی سابقت هستی ﴿۹۵

فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿٩٦﴾
 و وقتی که بشارت دهنده پیش او آمد و بر روی او افکند بیناایش برگشت  گفت : آیا به شما نگفتم که من از خدا چیزی میدانم که شما آن را نمیدانید﴿۹۶

 قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ﴿٩٧﴾
 گفتند ای پدر برای گناهان ما آمرزش بخواه زیرا که ما خطا کار هستیم ﴿۹۷

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي ۖ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿٩٨﴾
 گفت : بزودی برای شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست البته او آمرزنده ای رحمت کننده است﴿۹۸

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّـهُ آمِنِينَ ﴿٩٩﴾
سپس وقتی که پیش یوسف  آمدند و داخل شدند مادر و پدرش را پیش خود جای داد و گفت : با امنیت وارد مصر شوید اگر خدا بخواهد ﴿۹۹

وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا ۖ وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا ۖ وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي ۚ إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴿١٠٠﴾
و پدر و مادرش را بر کاخ بالا برد و بخاطر او به سجده افتادند و (یوسف) گفت : ای پدر این تاویل رویای پیشین من است که پروردگارم آن را به حقیقت رساند و البته به من نیکی کرد وقتی که من را از زندان بیرون آورد و شما را از بیابان به اینجا آورد و بعد از آنکه شیطان بین من و برادرانم جدایی و تفرقه انداخت قطعاً پروردگارم بر آنچه بخواهد لطف دارد و البته او دانای حکیم است ﴿۱۰۰

 رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿١٠١﴾
 پروردگار من البته به من از پادشاهی دادی و از تاویل سخنها به من آموختی تو آفرینندۀ آسمانها و زمین هستی تو ولی من در دنیا و درآخرت هستی من را مسلمان بمیران و مرا به شایسته ها ملحق کن  ﴿۱۰۱

 ذَٰلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ۖ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ ﴿١٠٢﴾
 آن از اخبار غیب است که بسوی تو وحی کردیم و تو در پیش آنها نبودی وقتی جمع شدند که کارشان را انجام دهند و وقتی که آنها نقشه می کشیدند ﴿۱۰۲

 وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ ﴿١٠٣﴾
 و بیشتر مردم ایمان نمی آورند و اگر چه تو بر  آن حریص باشی ﴿۱۰۳

وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ﴿١٠٤﴾
و از  آنها اجر و مزدی نمی خواهی آن نیست مگر یاد آوری برای جهان ها ﴿۱۰۴

وَكَأَيِّن مِّنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ ﴿١٠٥﴾
 و چه بسا   آیه ای درآسمان و زمین که بر آن می گذرند در حالیکه از آن اعراض دارند ﴿۱۰۵

وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّـهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِكُونَ﴿١٠٦﴾
 و بیشتر مردم به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه آنها مشرک هستند ﴿۱۰۶
أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللَّـهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿١٠٧﴾
آیا ایمن شدید از اینکه پوشاننده ای از عذاب برای آنها بیاید و یا ساعت (قیامت) بطور ناگهانی بیاید در حالیکه آنها نمی فهمند (چه اتفاقی برای آنها افتاده)﴿۱۰۷
قُلْ هَـٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّـهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي ۖ وَسُبْحَانَ اللَّـهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿١٠٨﴾
 بگو: این راه من است که بر بینش و آگاهی بسوی خدا دعوت می کنم خودم را و هر کس را که از من تبعیت کند و خدا منزه است و من از مشرکین نیستم ﴿۱۰۸
  وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِي إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ ۗ أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۗ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْا ۗ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿١٠٩﴾
و ما قبل از تو رسولانی نفرستادیم مگر مردانی که به آنها وحی کردیم از اهل شهرها آیا در زمین مسافرت نمی کنند تا ببیتتد عاقبت کسانی که قبل از آنها بودند چگونه بود و البته خانۀ آخرت برای رعایت کنندگان حدود خدا بهتر است  آیا به عقل رجوع نمی کنید ؟﴿۱۰۹ 
حَتَّىٰ إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ ﴿١١٠﴾
 تا هنگامیکه رسولان نا امید شدند و پنداشتند که آنها به دروغ گویی متهم شده اند یاری ما بسوی آنها آمد سپس آن کس را که خواستیم نجات دادیم و خشم ما از قوم مجرمین بر نمی گردد ﴿۱۱۰ 
 لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ ۗ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَىٰ وَلَـٰكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿١١١﴾
مطمئناً در داستان آنها برای خردمندان عبرتی است (قرآن ) سخنی نیست که به دروغ(به خدا) نسبت داده شده باشد و لکن راستی   آزمایی چیزی است که در حضور اوست و بیان مفصلی است برای هر چیز و هدایت و رحمتی است برای قوم مومنین ﴿۱۱۱ 

                     شکرآلله  ۲۵/۵/۱۳۹۰    ۱۵/رمضان 
بندۀ خدا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر